حرف
به یاد خواهم داشت
در این دنیای بی رحم و کوچک
دل به دیگری نسپارم
زندگی بر خلاف آرزوهایم گذشت
و من در امتداد جاده با چمدان بسته
به آینده ای می نگرم که پر از لحظه های بی تبسم است
آری
من دل نمی بندم و فقط به انتهای جاده می اندیشم
گرچه این دل عاشق است و چشم بارانی ندارد
باید رفت و ماندن جایی ندارد
و تو را می سپارم به رویاهای خاموش کودکی
ولی چشم ها باز از نو باران و شروعی بدون تو
ولی چشم ها باز از نو باران و پاها روانه جاده
حرف های خسته انتظار بی رنگ عاحزانه